۱۳۸۸ مهر ۲۸, سه‌شنبه

عجیب ملتی هستیم ما ایرانی ها

همیشه از یک طرف بوم می افتیم. آخه چرا نمی تونیم وسط باشیم؟ توی ارتباطمون با دیگران یا باید طرف را دیوانه وار دوست بداریم یا دیوانه وار ازش متنفر باشیم. اصلا نمی تونیم بی تفاوت باشیم. با کوچکترین چیزی فازمون تغییر می کنه. تا دیروز رفیق جون جونی بودیم, حالا سالهاست که حتی از مرده بودن یا زنده بودن همدیگه هم خبر نداریم. تا دیروز سر یک سفره بودیم حالا شدیم دشمن همدیگه. این که می گم همش در مورد دیگران نیست. خودمم همینم. توی تمام کارهامون به قول مهران مدیری:
                                    "من اگر در هیچ چیز استاد نبودم, در جو گیر شدن استاد بودم"
چند وقتی هست که با خودم سر یه موضوع کنار اومدم. و فکر می کنم داره جواب می ده. اون سالهای دور استادی داشتم که می گفت  "آقا! برا کسی بیمیر که برات تب کونه" (کاملا مطابق با لهجه شهرکردی). ولی احساس می کنم این دیگه جوابگو نیست. با خودم تصمیم گرفتم که دیگه از هیچ کسی هیچ انتظاری نداشته باشم؛ حتی اگه اون شخص نزدیکترین نفر به من باشه. این جمله و احساس را هر روز با خودم تکرار می کنم. تو هم می تونی از امروز همین تصمیم را بگیری...

۱ نظر: