۱۳۸۸ آبان ۲۲, جمعه

اینجا آسمان ابری است, آنجا را نمی دانم...

یادم هست که در دورانی که اولین دروس جغرافیا را می آموختم؛ همش اسم استوا برایم به مفهوم گرمای تحمل ناپذیر بود. با خودم فکر می کردم این مردم چگونه در این گرما طاقت میارند؟
سالها گذشت. الان ساکن سرزمین استوایی هستم. و تصورات پیشین برایم تداعی می شود و به خود می خندم...
اینجا آسمان ابری است آنجا را نمی دانم...
اینجا هر روز و هر شب " باز باران با ترانه می خورد بر بام خانه..."
البته ترانه اش چنان تند است که بیشتر شبیه جاز می ماند. در باران مالزی اگر بدون چتر باشی (هرچند داشتنش هم تفاوت چندانی نمی کند) در عرض 1 دقیقه آب از همه جای بدنت می زنه بیرون. این موضوع در روزهایی هم که آفتابی هست صدق می کنه. یعنی اگه بازم چتر نداشته باشی, آب از همه جات می زنه بیرون. (... اما این کجا و آن کجا)
آیا می دانستید اکثر خیابونهای مالزی فاقد پیاده رو هستند؟ یعنی اگر به دلتون صابون زدید که کاش الان می تونستم برم یه پیاده روی در زیر بارون, کاملا در اشتباهید.... اینجا خیابانها در انحصار ماشینهای مدل بالا و موتورسوارهایی هست که با تمام سرعت می رانند که یا از آفتاب فرار کنند یا از باران...


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر